جشنواره کتابی به اختصار.
- شنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۱، ۰۴:۲۹ ب.ظ
- ۱۲ نظر
هوالمحبوب
روزگار غریبی است دخترم!دنیاازآن غریب تر!
این چه دنیایی است که دختر رسول خدا رادرخویش تاب نمی آورد؟
این چه روزگاری است که راز آفرینش زن رادرخود تحمل نمی کند؟
این چه عالمی است که ُدردانه خدارااز خویش می راند؟
روزگار غریبی است دخترم.دنیا ازآن غریب تر.
آنجا جای تو نیست،دنیا هرگز جای تو نبوده است.
بیا دخترم،بیا،توازآغازهم دنیایی نبودی.تواز بهشت آمده بودی...توازبهشت آمده بودی...
گاهی احساس می کردم که فاطمه اصلا دل ندارد.وقتی می دیدم به هیچ چیز دل نمی بندد،باهیچ تعلقی زمین گیر نمی شود،هیچ جاذبه ای اورامشغول نمی کند.هیچ زیور وزینت وخوراک وپوشاکی دلخوشی اش نمی شود،هرداشتن ونداشتنش تفاوتی دراو ایجاد نمی کند،یقین می کردم که او جسم ندارد،متعلق به اینجا نیست.روح محض است،جان خالص است....
پدرجان! زندگی بی تو خالی است،حیات بدون تو مرگ است وروشنی بی تو ظلمت.
آنکه گمشده ای دارد،همه جا دنبال او می گردد،همه جارا خالی ازاو احساس می کند.
پدرجان!من جانم راگم کرده ام.جگرم راگم کرده ام.قلبم راگم کرده ام.
گفتم شاید یعقوب واربه پیراهنت التیام بیابم،همان پیراهنی که علی تورادرآن غسل داده بود،اماپیراهن خالی ات بوی تو رادرشامه ام زنده کردوبیشترآتشم زد،ازحال وهوش رفتم آنچنانکه علی خودراشماتت می کردازاینکه پیراهن رابه دست من سپرده است.
کشتی پهلوگرفته-سیدمهدی شجاعی
"این متن برای شرکت در جشنواره کتابی به اختصار میباشد"
- ۹۱/۰۵/۰۷
مخصوصا خط اول:روزگار غریبی است دخترم!دنیاازآن غریب تر!
به داستان من هم نگاهی بیندازید.مرسی.