یارفیق ومن لارفیق

وقتی من نشستم او نشسته بود.
من کتاب دعا بردست.
واو نشسته برسجاده.
من آماده شدم به نیت نماز شب قدر،چندرکعتی که خواندم احساس کردم کمرم نصف شده...نصف !!!
نشستم به دعا.
اما او که بلند شد برای نماز دیدم که کمرش ازهمان اول به حالت رکوع بود،وبااین حال خواند....نه تمام صدرکعت رااما بیشتراز من جوان خواند....خیلی بیشتر،وتماما ایستاده.
درتمام مدت آن شب ؛
من با حسرت به نماز خواندن با قامت خمیده او نگاه میکردم.
و او با حسرت به دعا خواندن من.
انگار که هرکدام دردل زمزمه میکردیم:
قدرهمین هاست.
- ۹۱/۰۵/۲۲